نامرادیها
جوانـیم جوانی گم کرده شباب ندیده به شــیبی رسیده ،
غریقـــی در یـَمِ غـــم
مسافـری پاشکسته در سنگــلاخ و کویر ناکامــیها ،
مُقـــصری در وادی حـــسرت ،
مُخـَـفِلی در عـــذاب و اسـرت ،
و سَفــیهی در سفــینه جهــالت ،
گلبرگ احساسم در کاسه تنهایی در فشار است
وسعادت موهوم در پیچ و تاب اندیشه ام محو
گنجشـک بال نگشوده خیالم در پنـجه شاهیــن مقـدرات تسلیم
مرا دیگر نه نگهت بوستان خوش است و نه محفل دوستانم آرزوست
نه خــریدار کـالایی هسـتم و نه خــراب از نعـمت هســتی
نه مـال اندوزی رباخـــوار و سفــته بازم
ونه تبرزین بی نیازیم سینه فضا را می شکافد
نه سجـاده نشین محراب عبودیتم و نه دُردی کش کوی خـرابات
شبحــی سرگردان همچو کوران
شــبان و روزان یـــکسان
وخاکسـتر نشین نامـرادیها
نظرات شما عزیزان: