لحظه ام پرمیشود ازتو
ازتو تا اوج تو زندگی من گسترده ست
از من تا من تو گسترده ای
با تو بر خوردم به راز پرستش پیوستم
ازتو براه افتادم به جلوه ی رنج رسیدم
وبا این همه ای شفاف
مرا راهی از تو بدر نیست
زمین باران را صدا میزند من تو را
دستانم را زنجیر پیکرت میسازم
تا زمان را زندانی کنم
باد میوزد و خاکستر تلاشم را میبرد
و لحظه ی من پر می شود از تو...
نظرات شما عزیزان: