همه تپشهایم از آن تو شد
تنها در بی چراغی شبها میرفتم
دستهایم از یاد مشعلها تهی شده بود
همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود
مشت من ساقه خشک تپش ها را میفشرد
لحظه ام از طنین ریزش پیوند ها پر بود
تنها میرفتم میشنوی؟ تنها.
من از شادابی باغ زمرد کودکی ام براه افتاده بودم
آیینه ها انتظار تصویرم را میکشیدند
درها عبور غمناکم را می جستند
و من میرفتم ,می رفتم تا در پایان خودم فرو افتم
ناگهان تو از بیراهه ی لحظه ها میان دو تاریکی به من پیوستی
صدای نفسهایم را با طرح دوزخی اندامت در آمیختی
همه تپش هایم از آن تو شد
نظرات شما عزیزان: