دوبیتی
دست بردار که گر خاموشم
با لبم هر نفسی فریاد است
به نظر هر شب و روزم سالی ست
گرچه خود عمر به چشمم باد است
باخلوت سوت وکور عادت کردم
با کوچه بی عبور عادت کردم
مانندکسی که عکس ازاومیگیرند
لبخند زدن به زور عادت کردم
من آن مرغ پریشانم
که درکنج قفس از دل
هزاران ناله ی شبگیر
دور از های و هوی دارم
نظرات شما عزیزان: